ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت سی و هفتم
زمان ارسال : ۱۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
صدای دادش که میگفت:
-وای مهوا! وای من چیکار کردم؟ چرا وقتی عصبیم گند میزنم؟ مهوا آروم باش خب؟ میام پیشت. نمیذارم اون پندار بیشرف بیشتر از این گند بزنه به زندگیت.
این چی داشت میگفت؟ گوشی از دستم افتاد. قلبم داشت وایمساد. یعنی عزیز من فوت کرده بود؟ قلبش دیگه طاقت داغ دیدن نداشت و من بینوا رو داغدار کرد؟ مگه من چقدر جون دارم که این همه داغ ببینم؟ یاد لحظه ای که خبر مر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
زهرا
10شکه شدم واقعا توقع همچین چیزی نداشتم امیدوارم زندگی مهوا همیشه به تلخی پیش نره اتفاقیا خوب سرراهش باشه ممنون که رمان ادامه دادی با اینکه مدت زیادی از پارت گذاریهات گذشت ولی بازم منتظر بودیم خداقوت 👍